در این روزهای تلخ و پر از استرس در حال خواندن کتاب هنر انسان شدن اثر کارل راجرز هستم.
.
دکتر کارل راجرز روانشناس آمریکایی و یکی از بنیانگذاران درمان انسان گرا است و می توان گفت یکی از اولین کسانی بود که درمان مراجع-مدار را گسترش داد
.
راستش می خواهم در ادامه این نوشته چندتا از جملاتی که امروز در این کتاب خواندم و به شدت از خواندنشان لذت برده ام را برایتان بنویسم.
.
وقتی از فرد دیگری به خشم می آیم و بی حوصله و بی قرار می شوم، اما خود از علت حال خود آگاه نیستم، در بیان حالات و احساساتم دچار تناقض می شوم. یعنی گفتارم حاوی چیزی است، و کردارم از چیز دیگری خبر می دهد و همین تناقض است که دیگری را نیز گیج و سردرگم و نسبت به من بی اعتماد می کند.
.
اگر عواطف و احساساتی را که در فرایند ارتباط میل به بروز و ظهور دارند، کتمان و سرکوب نکنم، در این صورت تقریبا می توانم مطمئن باشم که رابطه، رابطه یاری دهنده است.
.
آیا به اندازه کافی در درونم آن قدر احساس اطمینان می کنم، که استقلال فرد دیگر را مجاز بدانم؟ آیا او را مجاز می دانم که همانی که هست باشد، صادق یا فریب کار، کودک منش یا بالغ، نومید یا بیش از اندازه امیدوار؟ آیا این آزادی را به او می دهم که خودش باشد، یا این که فکر می کنم باید اندرزهای مرا آویزه گوش کند، به نوعی به من متکی باشد و یا از من پیروی کند و مرا الگوی خود قرار دهد؟
.
هر اندازه محتوای رابطه را از داوری ها و ارزیابی ها آزاد سازم، به فرد دیگر فرصت بیشتری داده ام تا دریابد که مبنای ارزیابی و مرکز مسئولیت تنها در درون خود او قرار دارد و معنا و ارزش تجربه او در تحلیل نهایی مربوط به او است. و هیچ ارزیابی و قضاوتی که موضع آن، خارج از او باشد، نمی تواند آن را تغییر دهد.
.
نظرات